پولس در اول تسالونیکیان ۴: ۱۳-۱۷ می‌نویسد

پولس در اول تسالونیکیان ۴: ۱۳-۱۷ می‌نویسد که خدا آنانی را که در عیسی‌ خوابیده‌اند با وی‌ خواهد آورد، یعنی روح کسانی را که قبلا مرده اند. زیرا خود خداوند با صدا و با آواز رئیس‌ فرشتگان‌ و با صور خدا از آسمان‌ نازل‌ خواهد شد و مردگان‌ در مسیح‌ اول‌ خواهند برخاست‌.


سال نو میلادی در کلیسا سرکیس مقدسmonk and monasticism -- Britannica Schoolصحیفة الفاتیکان تکشف عن معاملة الکرادلة للراهبات کالعبید | مصراوىFile:Essen Kreuzgang 3 Kruzifix.jpg - Wikimedia CommonsPhoto gallery: Palm Sunday in an empty Vatican | Coronavirus |  dailytimes.com

Jesus Christ

همان‌‌طور که پروفسور رایت اشاره کرده است، رستاخیز برای یهودیان و به تبع آنها، مسیحیان اولیه که از بطن یهودیت برخاستند، معنایی جز رستاخیز جسمانی نداشت. زیستن در خاطره‌‌ها و یادها و یا تداومِ تأثیرِ اندیشه‌‌های بانی و مؤسس یک مکتب شاید تفسیرهای زیبایی از کلمۀ «رستاخیز» باشند، و احیاناً رنگ امروزی داشته باشند، ولی رستاخیز در معنای یهودی‌‌اش ناظر بر هیچ‌‌کدام از این تفسیرها نیست. رستاخیز جز یک معنا نداشت و آن هم رستاخیز بدنی و جسمانی بود. بنابراین، هرگاه مسیحیان با شوق و شورمندی اعلام کردند: «مسیح بلفعل از مردگان برخاسته است»، جز به یک معنا از رستاخیز نظر نداشتند یعنی: رستاخیز جسمانی! اما شاید سؤال پیش آید که اساساً به چه دلیل اعتقاد به رستاخیز و آن هم رستاخیز جسمانی به‌‌خصوص در ادبیات دورانِ فاصل بین عهدعتیق و عهدجدید شدت یافت؟ این مسئله از یک سو به سبب آن بود که یهودیانِ روزگار مسیح در دورانی بلاخیز از تاریخ خود به سر می‌‌بردند و ایمان داشتند که در پایانِ شب تارِ این دورانی که گاه با خون و خونریزی توأم می‌‌شد، پیروزی تابناک خدا به‌‌واسطۀ مسیحایش در انتظار مؤمنین است و هرگاه خدا پادشاهی خود را بر زمین استوار سازد، و شریران را به جزای خود برساند و عادلان را پاداش دهد، آن روز مؤمنین و عادلانی را که جان در راه ایمان خود نهاده‌‌اند، زنده خواهد کرد تا همانند زندگان، از سفرۀ برکت و پیروزی خداوندشان نصیب برند. بنابراین، رستاخیز دو معنا داشت: ۱-‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏ شکست شرارت، و ۲-‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏ آغاز عصری نو یا چنان‌‌‌‌که در کتاب‌‌مقدس به آن اشاره شده، آغاز دوران پادشاهی خدا؛ ولی آغاز پادشاهی خدا به معنای احیاء و بازسازی آفرینش نیز بود، و به این ترتیب نجات الاهی، تمام عالم و آدم را در برمی‌‌گرفت و جهان یکسره نو می‌‌شد و به سپهر خدا در می‌‌آمیخت. ولی در هر حال، رستاخیز رخدادی اسکاتولوژیکال، یعنی آخرزمانی بود. ولی آخرزمان نه به معنای پایان تاریخ، بلکه شروع تاریخ جدید، تاریخ و عصر جدید خدا، که در آن حاکمیّت خدا کل در کل می‌‌شود؛ همان‌‌که مثلاً در اشعیا و ارمیا و دانیال اشاره‌‌ها و وعده‌‌هایی دربارۀ آن وجود دارد.
بنا بر آنچه گفته شد، یهودیان منتظر رستاخیز جسمانی بودند ولی این رستاخیز دارای دو خصوصیت می‌‌بود: اولاً به صورت دسته‌‌جمعی رخ می‌‌داد، چیزی شبیه تصویری که در حزقیال باب ۳۷ ارائه شده، و طی آن تمامی عادلان و وفاداران به شریعت خدا به‌‌اتفاق از مرگ برمی‌‌خاستند. ثانیاً رستاخیز در پایان تاریخ، یا به عبارتی در آغاز عصر جدید خدا روی می‌‌داد. از این رو، رستاخیز اولاً جسمانی و دسته‌‌جمعی و ثانیاً مربوط به پایان تاریخ بود. با کنار هم نهادن این دو مقدمه، نتیجۀ بسیار مهمی حاصل می‌‌شود. اگر مسیح به زندگی بازآمده، و آن‌‌هم با بدنی متفاوت و دگرگون‌‌شده، پس منطقاً دو نتیجه حاصل می‌‌شود: یا پایان تاریخ فرارسیده و شرارت از چهرۀ جهان زدوده و عصر جدید خدا آغاز شده است، و یا اینکه پایان هنوز فرانرسیده ولی آیندۀ باشکوه خدا در زمان حال و در میانۀ تاریخ با شکست شرارت آغاز شده است
 بدن جدید مسیح برای مریم بازشناختنی نبود، زیرا در عین مشابهت آن با بدن قبلی، بدنی متعلق به آینده بود. بنابراین، در عین آنکه از مادۀ بدن قبلی بی‌‌بهره نبود و دست‌‌های مسیح و پهلوی او همچنان سوراخ بود، این جسم جدید از محدودیت‌‌های ماده رسته بود؛ جسمی بود جلال‌‌یافته، جسمی روحانی. ولی اینجا روحانی را نباید به معنای غیرمادّی تعبیر کرد، بلکه بدنی که از روح -‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏ یعنی روح‌‌القدس -‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏ حیات یافته و از قیود آفرینش قبلی رسته است. و این همان بدنی است که به مؤمنین وعده داده شده. هرگاه از بدنِ رستاخیز، یا بدنِ مُتبَدِل سخن می‌‌گوئیم، منظور همین بدن است.
حال به پرسش قبلی خود باز می‌‌گردیم. آیا رستاخیز مسیح به معنای بازگشت او به زندگی پیشین است؟ هم بله، و هم نه. بله از این نظر که به هر حال، مسیح در عالم مرگ نماند و از مرگ به زندگی عبور کرد. و نه، از این جهت که او نه به زندگی پیشین، بلکه به زندگی جدیدی در عصر جدید خدا عبور کرد که برای ما به معنایی حکم «آینده» را دارد. به این ترتیب، مسیحِ قیام‌‌کرده به زندگی گذشته بازنگشت، بلکه از آیندۀ خدا آمد تا زندگی ما را در پرتو آن آیندۀ باشکوه تحت تأثیر قرار دهد و دگرگون سازد. به این ترتیب، زندگی مسیحی حیاتی است که نه از گذشته، بلکه از آینده منشاء می‌‌گیرد و تحول می‌‌یابد و از سویی تمامی جهان نیز پس از رستاخیز مسیح دیگر آن جهانِ سابق نیست. دنیای ما دنیایی است که آفرینش جدید در آن تزریق شده، رحمی است که با آفرینش جدید بارور شده و به تعبیری که در رومیان ۸ می‌‌خوانیم از «دردی همچون درد زایمان می‌‌نالد» (۲۳) و منتظر «رهایی از بندگیِ فساد» (۲۱) است.

27. فرشته نماد طبیعت انسانی مسیح ، تجسم زمینی او است. همچنین نمادی از انجیل متی است.

25. یک شیر - نمادی از هوشیاری و رستاخیز ، و یکی از نمادهای مسیح است. او همچنین نمادی از مارک انجیلی است و با قدرت و کرامت سلطنتی مسیح همراه است.

33. زنبق - نمادی از پاکی ، خلوص و زیبایی مسیحی. اولین تصاویر سوسن ها ، با توجه به آواز آوازها ، به عنوان یک تزئین معبد سلیمان عمل می کنند. طبق افسانه ها ، فرشته اعظم جبرئیل در روز بشارت با یک سوسن سفید ، که از آن زمان به نمادی از پاکی ، بی گناهی و ارادت او به خدا تبدیل شده است ، به مریم مقدس آمد. مسیحیان با همان گل ، مقدسانی را که با پاکی زندگی ، شهدا و ایثارگرانشان تسبیح شده اند ، به تصویر می کشند.

34. ققنوس نشان دهنده تصویر رستاخیز مرتبط با افسانه باستانی پرنده ابدی است. ققنوس چندین قرن زندگی کرد و وقتی زمان مرگ او فرا رسید ، او به مصر پرواز کرد و در آنجا سوخت. فقط یک تکه خاکستر مغذی از پرنده باقی مانده بود که پس از مدتی در آن زندگی جدیدی متولد شد. به زودی ققنوس تازه جوان شده ای از آن برخاست و در جستجوی ماجراجویی پرواز کرد.

 عیسی مانند تمام مردم از ‌نظر جسمی و روحی رشد کرد. غذا می‌خورد و می‌خوابید. شغلش نجاری بود. او خسته شد و با تمام خوشیها و رنجها و ناراحتی‌هائی که برای مردم در این جهان پیش می‌آید، کاملاً آشنا گردید. بنابراین او قادر است که در تمام تجربه‌های بشری با ما همدردی نماید (عبرانیان ۲:۱۸ و ۴:۱۵). چون عیسی انسان بود می‌توانست ازدواج کند و فرزندانی داشته باشد ولی این کار را نکرد. بدون شک تصمیم او در این مورد با اطاعت کامل از نقشه‌ای که خدا برای او داشت اتخاذ گردید.

قدرت الوهیتش درتولد و رشد او: لوقا بابتمام دوران رشد عیسی مسیح با قدرت الهی همراه بود. درتمام زمانی که او از بچگی تا ۳۰ سالگی هنوز خدمتش را شروع نکرده بود ، با قوت خدا پر بود و منتظر بود زمان موعود برسد تا قدرت خدا را بین مردم ظاهر کند . وقتی زمان آن در ۳۰ سالگی رسید. کلام خدا در انجیل لوقا باب ۴ آیۀ ۱۴ می‌فرماید که «عیسی به قوت روح به جلیل بر گشت.» او به قوت روح به سرزمین خود ( شهر ناصره) که در آن بزرگ شده بود آمد. و قبل از آن با همین قدرت روح‌القدس در وسوسه‌های شیطانی بعد از ۴۰ روز روزه غالب آمد.

 ۱آیات۳وقتی عیسی به دنیا آمد و در شروع طفولیّت رشد می‌کرد و هنوز خود را رسماً به عنوان نجات دهندۀ بشریت و مسیح موعود معرفی نکرده بود. در انجیل لوقا باب ۲ آیۀ ۴۰ چنین می‌فرماید که «طفل نمو کرده ، به روح قوی می‌گشت و از حکمت پرشده فیض خدا با وی می‌بود.»

۶-۳۰ : که وقتی فرشته جبرائیل به مریم گفت توپسری خواهی زائید و نام او را عیسی خواهی نهاد مریم می‌گوید چگونه می‌شود من که مردی را نشناخته‌ام فرشته جواب می‌دهد که روح‌القدس بر تو خواهد آمد و قوّت حضرت اعلی بر تو سایه خواهد افکند.توجه شود که قبل از تولد قوت حضرت اعلی بر مریم سایه می‌افکند، چون مریم آن کس را که به دنیا می‌آورد ، دارندۀ قدرت الهی است و آورندۀ حضرت اعلی است و قدرت روح‌القدس تمام زندگی او را در بر خواهد گرفت. آن کس که باید به دنیا بیاید قدرت خدا را ظاهر خواهد کرد.

مسیح

The Appeal of Giant Jesus Statues - WSJSecond Jesus statue going up in Brazil by end of year - CHVNRadio: Southern  Manitoba's hub for local and Christian news, and adult contemporary  Christian programming.Polish priest raising world's largest Jesus statueWorld's largest Jesus statue? Not quite yetSlowly, Jesus' head is placed on the shoulders of a statue in Ohio |  National PostChrist the Redeemer of the Andes
1«این چیزها را به شما گفتم تا نلغزید. 2شما را از کنیسه‌ها اخراج خواهند کرد و حتی زمانی می‌رسد که هر که شما را بکشد، می‌پندارد که خدا را خدمت کرده است. 3این کارها را خواهند کرد، زیرا نه پدر را می‌شناسند، نه مرا. 4اینها را به شما گفتم تا چون زمان وقوعشان فرا رسد، به یاد آورید که شما را آگاه کرده بودم. آنها را در آغاز به شما نگفتم، زیرا خود با شما بودم.
16«پس از اندک زمانی، دیگر مرا نخواهید دید و پس از اندک زمانی دیگر، باز مرا خواهید دید.» 17آنگاه بعضی از شاگردان او به یکدیگر گفتند: «مقصود او از این سخن چیست که، ”پس از اندک زمانی، دیگر مرا نخواهید دید، و پس از اندک زمانی دیگر، باز مرا خواهید دید“؟ یا از اینکه می‌گوید ”زیرا نزد پدر می‌روم“؟» 18پس به یکدیگر می‌گفتند: «این ’اندک زمان‘ که می‌گوید، چیست؟ مقصود او را درنمی‌یابیم؟»

1پس از این سخنان، عیسی به آسمان نگریست و گفت: «پدر، ساعت رسیده است. پسرت را جلال ده تا پسرت نیز تو را جلال دهد. 2زیرا او را بر هر بشری قدرت داده‌ای تا به همۀ آنان که به او عطا کرده‌ای، حیات جاویدان بخشد. 3و این است حیات جاویدان، که تو را، تنها خدای حقیقی، و عیسی مسیح را که فرستاده‌ای، بشناسند. 4من کاری را که به من سپردی، به کمال رساندم، و این‌گونه تو را بر روی زمین جلال دادم. 5پس اکنون ای پدر، تو نیز مرا در حضور خویش جلال ده، به همان جلالی که پیش از آغاز جهان نزد تو داشتم.

هزار سال پیش از آنکه عیسی به این زمین بیاید، داود پادشاه نیز آمدن مسیح موعود برای گرد هم آوردن قوم خدا را پیشگویی نمود. « خدای ما میآید، امّا نه در سکوت، بلکه با آتش سوزنده که در پیشاپیش اوست و توفان سهمگین که در اطراف اوست. آسمانها و زمین را به گواهی میطلبد تا بر قوم خود داوری کند. او میفرماید: جمع شوید ای مؤمنانی که با قربانیهای خود با من پیمان بستید » (مزامیر باب ۵۰ آیات ۳ تا ۵).

تجلی عیسی (یا دگرگونی سیمای مسیح) رویدادی گزارش شده در عهد جدید است که در آن چهره عیسی مسیح بر قله کوه تجلی تابشی شکوهمند می‌یابد.[۱][۲] انجیل‌های هم‌نوا (متی، مرقس و لوقا) این داستان را روایت کرده‌اند و رساله دوم پطرس نیز به آن اشاره کرده است.[۱] هم‌چنین این گمان وجود دارد که انجیل یوحنا در یوحنا ۱:۱۴ به آن اشاره می‌کند.[۱] پطرس، یعقوب پسر زبدی، یوحنا، عیسی، موسی و الیاس در کوه تجلی حضور داشته‌اند.

در این روایت، عیسی و سه حواریش پطرس، یعقوب پسر حلفا و یوحنا به کوهی(کوه تجلی) می‌روند تا نیایش کنند. در کوه، چهره عیسی را درخشش پرتوهای نور فرا می‌گیرد. سپس، موسی و الیاس در کنار او ظاهر می‌شوند و با او گفتگو می‌کنند. آن‌گاه شبیه داستان تعمید عیسی، ندایی از آسمان عیسی را «پسرم» می‌خواند

Jesus Christ

The Gospel of the day: 4th April – Archdiocese of Malta

8چون پیلاتُس این را شنید، هراسانتر شد، 9و باز به درون کاخ بازگشت و از عیسی پرسید: «تو از کجا آمده‌ای؟» امّا عیسی پاسخی به او نداد. 10پس پیلاتُس او را گفت: «به من هیچ نمی‌گویی؟ آیا نمی‌دانی قدرت دارم آزادت کنم و قدرت دارم بر صلیبت کِشم؟» 11عیسی گفت: «هیچ قدرت بر من نمی‌داشتی، اگر از بالا به تو داده نشده بود؛ از این رو، گناهِ آن که مرا به تو تسلیم کرد، بسی بزرگتر است.» 12از آن پس پیلاتُس کوشید آزادش کند، امّا یهودیان فریادزنان گفتند: «اگر این مرد را آزاد کنی، دوست قیصر نیستی. هر که ادعای پادشاهی کند، بر ضد قیصر سخن می‌گوید.»
13چون پیلاتُس این سخنان را شنید، عیسی را بیرون آورد و خود بر مسند داوری نشست، در مکانی که به ’سنگفرش‘ معروف بود و به زبان عبرانیان ’جَبّاتا‘ خوانده می‌شد. 14آن روز، روز ’تهیۀ‘ عید پِسَخ و نزدیک ساعت ششم از روز بود. پیلاتُس به یهودیان گفت: «اینک پادشاه شما!» 15آنها فریاد برآوردند: «او را از میان بردار! او را از میان بردار و بر صلیبش کن!» پیلاتُس گفت: «آیا پادشاهتان را مصلوب کنم؟» سران کاهنان پاسخ دادند: «ما را پادشاهی نیست جز قیصر.» 16سرانجام پیلاتُس عیسی را به آنها سپرد تا بر صلیبش کِشند.
آنگاه عیسی را گرفته، بردند. 17عیسی صلیب بر دوش بیرون رفت، به سوی محلی به نام جمجمه که به زبان عبرانیان جُلجُتا خوانده می‌شود. 18آنجا او را بر صلیب کردند. با او دو تن دیگر نیز در دو جانبش مصلوب شدند و عیسی در میان قرار داشت. 19به فرمان پیلاتُس کتیبه‌ای نوشتند و آن را بر بالای صلیب نصب کردند. بر آن نوشته شده بود: ’عیسای ناصری، پادشاه یهود‘. 20بسیاری از یهودیان آن کتیبه را خواندند، زیرا جایی که عیسی بر صلیب شد نزدیک شهر بود و آن کتیبه به زبان عبرانیان و لاتینی و یونانی نوشته شده بود. 21پس سرانِ کاهنانِ یهود به پیلاتُس گفتند: «منویس ’پادشاه یهود‘، بلکه بنویس این مرد گفته است که من پادشاه یهودم.» 22پیلاتُس پاسخ داد: «آنچه نوشتم، نوشتم.»
23چون سربازان عیسی را به صلیب کشیدند، جامه‌های او را گرفته، به چهار سهم تقسیم کردند و هر یک سهمی برگرفتند. و جامۀ زیرین او را نیز ستاندند. امّا آن جامه درز نداشت، بلکه یکپارچه از بالا به پایین بافته شده بود. 24پس به یکدیگر گفتند: «این را تکه نکنیم، بلکه قرعه بیفکنیم تا ببینیم از آنِ که شود.» بدین‌سان گفتۀ کتب مقدّس به حقیقت پیوست که:
جامه‌هایم را میان خود تقسیم کردند
و بر تن‌پوش من قرعه افکندند.»
پس سربازان چنین کردند.
25نزدیک صلیب عیسی، مادر او و خواهرِ مادرش، و نیز مریم زن کْلوپاس و مریم مَجدَلیّه ایستاده بودند. 26چون عیسی مادرش و آن شاگردی را که دوست می‌داشت در کنار او ایستاده دید، به مادر خود گفت: «بانو، اینک پسرت». 27سپس به آن شاگرد گفت: «اینک مادرت.» از آن ساعت، آن شاگرد، او را به خانۀ خود برد.
28آنگاه عیسی آگاه از اینکه همه چیز به انجام رسیده است، برای آنکه کتب مقدّس تحقق یابد، گفت: «تشنه‌ام.» 29در آنجا ظرفی بود پر از شراب ترشیده. پس اسفنجی آغشته به شراب بر شاخه‌ای از زوفا گذاشته، پیش دهان او بردند. 30چون عیسی شراب را چشید، گفت: «به انجام رسید.» سپس سر خم کرد و روح خود را تسلیم نمود.
31آن روز، روز ’تهیه‘ بود، و روز بعد، شَبّات بزرگ. از آنجا که سران یهود نمی‌خواستند اجساد تا روز بعد بر صلیب بماند، از پیلاتُس خواستند تا ساق پاهای آن سه تن را بشکنند و اجسادشان را از صلیب پایین بیاورند. 32پس سربازان آمدند و ساق پاهای نخستین شخص و آن دیگر را که با عیسی بر صلیب شده بود، شکستند. 33امّا چون به عیسی رسیدند و دیدند مرده است، ساقهای او را نشکستند. 34امّا یکی از سربازان نیزه‌ای به پهلوی او فرو برد که در دم خون و آب از آن روان شد. 35آن که این را دید، شهادت می‌دهد تا شما نیز ایمان آورید. شهادت او راست است و او می‌داند که حقیقت را می‌گوید. 36اینها واقع شد تا کتب مقدّس به حقیقت پیوندد که: «هیچ‌یک از استخوانهایش شکسته نخواهد شد،» 37و نیز بخشی دیگر از کتاب که می‌گوید: «بر آن که نیزه‌اش زدند، خواهند نگریست.»
38آنگاه یوسف، اهل رامَه، از پیلاتُس اجازه خواست که جسد عیسی را برگیرد. یوسف از پیروان عیسی بود، امّا در نهان، زیرا از یهودیان بیم داشت. پیلاتُس به او اجازه داد. پس آمده، جسد عیسی را برگرفت. 39نیقودیموس نیز که پیشتر شبانه نزد عیسی رفته بود، آمد و با خود آمیخته‌ای از مُر و عود به وزن یکصد لیترا آورد. 40پس آنها جسد عیسی را برگرفته، آن را به رسم تدفین یهود با عطریات در کفن پیچیدند. 41آنجا که عیسی بر صلیب شد، باغی بود و در آن باغ مقبره‌ای تازه وجود داشت که هنوز مرده‌ای در آن گذاشته نشده بود. 42پس چون روز ’تهیۀ‘ یهود بود و آن مقبره نیز نزدیک، جسد عیسی را در آن گذاشتند.
1در نخستین روز هفته، سحرگاهان، هنگامی که هوا هنوز تاریک بود، مریم مَجدَلیّه به مقبره آمد و دید که سنگ از برابر آن برداشته شده است. 2پس دوان دوان نزد شَمعون پطرس و آن شاگرد دیگر که عیسی دوستش می‌داشت، رفت و به آنان گفت: «سرورمان را از مقبره برده‌اند و نمی‌دانیم کجا گذاشته‌اند.» 3پس پطرس همراه با آن شاگرد دیگر بیرون آمده، به سوی مقبره روان شدند. 4و هر دو با هم می‌دویدند؛ امّا آن شاگرد دیگر تندتر رفته، از پطرس پیش افتاد و نخست به مقبره رسید. 5پس خم شده، نگریست و دید که پارچه‌های کفن در آنجا هست، امّا درون مقبره نرفت. 6شَمعون پطرس نیز از پی او آمد و درون مقبره رفته، دید که پارچه‌های کفن در آنجا هست، 7امّا دستمالی که گرد سر عیسی بسته بودند نه در کنار پارچه‌های کفن، بلکه جداگانه تا شده و در جایی دیگر گذاشته شده است. 8پس آن شاگرد دیگر نیز که نخست به مقبره رسیده بود، به درون آمد و دید و ایمان آورد. 9زیرا هنوز کتب مقدّس را درک نکرده بودند که او باید از مردگان برخیزد. 10آنگاه آن دو شاگرد به خانۀ خود بازگشتند.
11و امّا مریم، بیرون، نزدیک مقبره ایستاده بود و می‌گریست. او گریان خم شد تا به درون مقبره بنگرد. 12آنگاه دو فرشته را دید که جامه‌های سفید بر تن داشتند و آنجا که پیکر عیسی نهاده شده بود، یکی در جای سر و دیگری در جای پاهای او نشسته بودند. 13آنها به او گفتند: «ای زن، چرا گریانی؟» او پاسخ داد: «سرورم را برده‌اند و نمی‌دانم کجا گذاشته‌اند.» 14چون این را گفت، برگشت و عیسی را آنجا ایستاده دید، امّا نشناخت. 15عیسی به او گفت: «ای زن، چرا گریانی؟ که را می‌جویی؟» مریم به گمان اینکه باغبان است، گفت: «سرورم، اگر تو او را برداشته‌ای، به من بگو کجا گذاشته‌ای تا بروم و او را برگیرم.» 16عیسی صدا زد: «مریم!» مریم روی به جانب او گرداند و به زبان عبرانیان گفت: «رَبّونی!» (یعنی استاد). 17عیسی به او گفت: «بر من میاویز، زیرا هنوز نزد پدر صعود نکرده‌ام. بلکه نزد برادرانم برو و به آنها بگو که نزد پدر خود و پدر شما و خدای خود و خدای شما صعود می‌کنم.» 18مریم مَجدَلیّه رفت و شاگردان را خبر داد که «خداوند را دیده‌ام!» و آنچه به او گفته بود، بدیشان بازگفت.
19شامگاه همان روز، که نخستین روز هفته بود، آنگاه که شاگردان گرد هم بودند و درها از ترس یهودیان قفل بود، عیسی آمد و در میان ایشان ایستاد و گفت: «سلام بر شما!» 20چون این را گفت، دستها و پهلوی خود را به آنان نشان داد. شاگردان با دیدن خداوند شادمان شدند. 21عیسی باز به آنان گفت: «سلام بر شما! همان‌گونه که پدر مرا فرستاد، من نیز شما را می‌فرستم.» 22چون این را گفت، دمید و فرمود: «روح‌القدس را بیابید. 23اگر گناهان کسی را ببخشایید، بر آنها بخشیده خواهد شد؛ و اگر گناهان کسی را نابخشوده بگذارید، نابخشوده خواهد ماند.»
24هنگامی که عیسی آمد، توما، یکی از آن دوازده تن، که دوقلو نیز خوانده می‌شد، با ایشان نبود. 25پس دیگر شاگردان به او گفتند: «خداوند را دیده‌ایم!» امّا او به ایشان گفت: «تا خودْ نشانِ میخها را در دستهایش نبینم و انگشت خود را بر جای میخها نگذارم و دست خویش را در سوراخ پهلویش ننهم، ایمان نخواهم آورد.» 26پس از هشت روز، شاگردان عیسی باز در خانه بودند و توما با آنها بود. در آن حال که درها قفل بود، عیسی آمد و در میان ایشان ایستاد و گفت: «سلام بر شما!» 27آنگاه به توما گفت: «انگشت خود را اینجا بگذار و دستهایم را ببین، و دست خود را پیش آور و در سوراخ پهلویم بگذار و بی‌ایمان مباش، بلکه ایمان داشته باش.» 28توما به او گفت: «خداوند من و خدای من!» 29عیسی گفت: «آیا چون مرا دیدی ایمان آوردی؟ خوشا به حال آنان که نادیده، ایمان آورند.»

Jesus Christ-عیسی مسیح-عیسی ناصری

40برخی از جماعت، با شنیدن این سخنان گفتند: «براستی که این مرد همان پیامبر موعود است.» 41دیگران می‌گفتند: «مسیح است.» امّا گروهی دیگر می‌پرسیدند: «مگر مسیح از جلیل ظهور می‌کند؟ 42آیا کتاب نگفته است که مسیح از نسل داوود خواهد بود و از بِیت‌لِحِم، دهکده‌ای که داوود در آن می‌زیست، ظهور خواهد کرد؟» 43پس دربارۀ عیسی بین مردم اختلاف افتاد. 44عده‌ای می‌خواستند او را گرفتار کنند، امّا هیچ‌کس بر او دست دراز نکرد.
41آنگاه یهودیان دربارۀ او همهمه آغاز کردند، چرا که گفته بود «مَنَم آن نان که از آسمان نازل شده است.» 42می‌گفتند: «مگر این مرد، عیسی پسر یوسف نیست که ما پدر و مادرش را می‌شناسیم؟ پس چگونه می‌گوید، ”از آسمان نازل شده‌ام“؟» 43عیسی در پاسخ گفت: «با یکدیگر همهمه مکنید. 44هیچ‌کس نمی‌تواند نزد من آید مگر آنکه پدری که مرا فرستاد او را جذب کند، و من در روز بازپسین او را بر خواهم خیزانید. 45در کتب پیامبران آمده است که ”همه از خدا تعلیم خواهند یافت.“ پس هر که از خدا بشنود و از او تعلیم یابد، نزد من می‌آید. 46نه اینکه کسی پدر را دیده باشد، مگر آن کس که از خداست؛ او پدر را دیده است. 47آمین، آمین، به شما می‌گویم، هر که ایمان دارد، از حیات جاویدان برخوردار است. 48من نان حیاتم. 49پدران شما، مَنّا را در بیابان خوردند، و با این حال مردند. 50امّا نانی که از آسمان نازل می‌شود چنان است که هر که از آن بخورَد، نخواهد مرد. 51مَنَم آن نان زنده که از آسمان نازل شد. هر کس از این نان بخورَد، تا ابد زنده خواهد ماند. نانی که من برای حیات جهان می‌بخشم، بدن من است.»
52پس جدالی سخت در میان یهودیان درگرفت که «این مرد چگونه می‌تواند بدن خود را به ما بدهد تا بخوریم؟» 53عیسی به ایشان گفت: «آمین، آمین، به شما می‌گویم، که تا بدن پسر انسان را نخورید و خون او را ننوشید، در خود حیات ندارید. 54هر که بدن مرا بخورَد و خون مرا بنوشد، حیات جاویدان دارد، و من در روز بازپسین او را بر خواهم خیزانید. 55زیرا بدن من خوردنی حقیقی و خون من آشامیدنی حقیقی است. 56کسی که بدن مرا می‌خورَد و خون مرا می‌نوشد، در من ساکن می‌شود و من در او. 57همان‌گونه که پدرِ زنده مرا فرستاد و من به پدرْ زنده‌ام، آن که مرا می‌خورد نیز به من زنده خواهد بود. 58این است نانی که از آسمان نازل شد؛ نه مانند آنچه پدران شما خوردند، و با این حال مردند؛ بلکه هر کس از این نان بخورد، تا ابد زنده خواهد ماند.» 59عیسی این سخنان را زمانی گفت که در کنیسه‌ای در کَفَرناحوم تعلیم می‌داد.
60بسیاری از شاگردان او با شنیدن این سخنان گفتند: «این تعلیم سخت است، چه کسی می‌تواند آن را بپذیرد؟» 61عیسی، آگاه از اینکه شاگردانش در این باره همهمه می‌کنند، بدیشان گفت: «آیا این سبب لغزش شما می‌شود؟ 62پس اگر پسر انسان را ببینید که به جای نخست خود صعود می‌کند، چه خواهید کرد؟ 63روح است که زنده می‌کند؛ جسم را فایده‌ای نیست. سخنانی که من به شما گفتم، روح و حیات است. 64امّا برخی از شما هستند که ایمان نمی‌آورند.» زیرا عیسی از آغاز می‌دانست چه کسانی ایمان نمی‌آورند و کیست آن که او را تسلیم دشمن خواهد کرد. 65سپس افزود: «از همین رو به شما گفتم که هیچ‌کس نمی‌تواند نزد من آید، مگر آنکه از جانب پدر به او عطا شده باشد.»

عیسی به عنوان «خورشید عدالت» دانسته می‌شود: «تا آنکه تو، خورشید عدالت بالا بیایی و درمان در میان بال‌های او است.»یوحنا، عیسی را به «روشنایی جهان» تشبیه کرده‌است.

1آنگاه پیلاتُس عیسی را گرفته، دستور داد تازیانه‌اش زنند. 2و سربازان تاجی از خار بافته، بر سرش نهادند و ردایی ارغوانی بر او پوشاندند، 3و نزدش آمده، می‌گفتند: «درود بر تو، ای پادشاه یهود!» و او را سیلی می‌زدند.
4سپس پیلاتُس دیگر بار بیرون آمد و یهودیان را گفت: «اینک او را نزد شما بیرون می‌آورم تا بدانید که من هیچ سببی برای محکوم کردن او نیافتم.» 5پس عیسی تاج خار بر سر و ردای ارغوانی بر تن بیرون آمد. پیلاتُس به آنها گفت: «اینک آن انسان!» 6چون سران کاهنان و نگهبانان معبد او را دیدند، فریاد برآورده، گفتند: «بر صلیبش کن! بر صلیبش کن!» پیلاتُس به ایشان گفت: «شما خودْ او را ببرید و مصلوب کنید، چون من سببی برای محکوم کردن او نیافته‌ام.» 7یهودیان در پاسخ او گفتند: «ما را شریعتی است که بنا بر آن او باید بمیرد، زیرا ادعا می‌کند پسر خداست.