کوزه از چه طرح عالی میداشت

شعر را کوزه گری خواست که طرحش بزند

دور دور به دستان هنرمند خودش طرح بزند

خواست شعر را به  دستش درون کوزه حرف بزند

حرف زد درون کوزه نه برون آن طرح زد

گلهای بنفشه و سنبلو آفتابگردان  برونش چه زیبا مینگشت

کوزه گر غم خود را به کوزه چه زیبا میزد

انگار تمام ساعت همان طرح زدن

خواب کوزه زطرحش برون شعر زدن

دیدم که هنر طرح زدرون خود تنهایی گذاشت

کوزه بشکستو بماند تشنگی روح غزل

غزل از روح خود از جمله همی حرف میداشت

با دل غمزده گاهی صنوبر حرف میداشت

پیچکی روی کوزه زدو طرح زعالی میداشت

کاش کوزه گر غم شعر مرا هم میکاشت

شاعر-حسام الدین شفیعیان

/خود از خود بشکنو خود شکن از فکر دگری/

بنهو بارو ببندو نمنی زمنی از من بی من شو تو مرد دگری

خود بتکانو بتکونو تکانی زفکرت بدهو تو شو ای فکر چو مرز بی نشانی از نشانی که رسد بر دل دوست

چو تمنا بکنی ز خود زخود زدیگری تو دگر خود زبی خود شده ای چو درخت بی ثمری

بالو بالت به پرواز دلت آینه ای از بر عشق چو به بر بندیو بندی زخود تو ثمری

شبو شبها برفتو تو همی شو که چون روز دگری

جسم خود خاک بکن روحتو پرواز بکن هم دلو آغاز بکن همدلی آغاز چو شد تو همان عشق شوی

اگر دل ز دلی ریشه کند تو همان عشق دگری

شاعر-حسام الدین شفیعیان

/رود و دریا/

در مسیر رود بود سنگلاخ ها


رود زصخره زدو شد سیلاب ها


آرزویش به دریا رسیدن میرفت


در مسیر دریا چه بود سنگلاخ ها


رود گلالود شد از سنگ خاک گرفته


مدتی ماندو بو گرفت زسنگلاخ ها


سد او شدن تا به دریا نرسد


سد او که اندیشه دریا شدن ها


خروش او باران میگرفت


زسنگ شکستو شد همره دریاها


شاعر-حسام الدین شفیعیان

زندگی

من با قافیه ها هم وزنم

یک مصرع پر حرفم

من قافیه ی سرگردان بی حرفم

یک سبد شعر پر دردم

جایی در اخر بیت ها یا یک مثنوی پر از خار برگم

اخر خواب ها

یا اول سپیده ی صد برگم

نشسته بر تاج رنگین کمان

یا شیرازه ی ریشه ای پر دردم

کنج گنج تو یا روی طاقچه بی برگم

درخت تنومند کاغذ شده ی این برگم

سفرنامه ی تو شاید این قصه ی صد برگم

توی دفتر خاطراتت پر سکوتو بسته از دردم

حسام الدین شفیعیان

/مترسک قصه/

مترسک تنهایی ها چرا غمزده ای

در میان شب روز چرا تب زده ای

چرا قصه ی اینجا تبی مفرد داشت

با فعلو مضارع غمی مبهم داشت

روی شاخه های فردا برگی از پائیز بود

قصه از اول خط برگ ریزان تب جالیز داشت

آدم برفی هم مثل این شعر غم فردا داشت

کوچه ی شب زده در تاریکی قصه ی مردنو مرگو تب پائیز داشت

حسام الدین شفیعیان