دل دلکنان دل بطلب که دلی داری دست
آری از دست برون یا که خودت گلی داری زدست
زخم بر قلب زدن کار همی آسان بود
کاشت آن گل به دلی که دلش دریا بود
رود شد عشق ولی در پی دریاها بود
پشت پرچین اقاقیا کمی نور زرخ مهتابان بود
شاعر-حسام الدین شفیعیان
در پس هر کلمه چو اندیشه کنی خود حاصل دگری
زتفکر زقلم زنوشتن زهنر چو اندیشه کنی خود هنری
قلم از فکر چو نتراوش کند در بندست بر در از آن چو اندیشه زگفتن زنوشتن چو شوی چون هنری
وگرنه رود مانده بر سر صخره زسنگ خواهد خفت
چو زگفتن زخفتن زهنر در بر آن رسالت زقلم چون تو شوی حرف زقلم چون هنری
ورنه از ماندنو رفتن چه حاصل زبی اندیشه خفتن زشبو روز
چون تو اندیشه کنی بهر زبهتر زبهتر شدن از بهتر شدن خود زخود زدیگر زآن
زبر از آن برو بر آنی دگر این چو شود هم زهم چو مرحم بشویم آنوقت زهنر زقلم زهم زهر چه نگری چون رسیدن
به بهتر شدنیم
حسام الدین شفیعیان
یک سبد شعر برای کلبه ی تنهایی
یک سبد واژه پر از حجم دردو کمی بارانی
نغمه ای که مرا میبرد با خود به شهری رویایی
آنجا باغبان داشت گلی و گیاهو دلی دریایی
پشت پرچین اقاقی یک نفر شعر میخواند
از غم واژه کمی حرف کمی گل میکاشت
جای حرفم نبود طاقچه ی حجم هجایای کشیده روی کلمات
پتک انگیز ترین خورد کننده داشت کلمه روی ردیف
صبح نغمه همی باز طلوع بودو طلوع
شعر من جای کمی واژه کمی حرف میداشت
حسام الدین شفیعیان
/شمع و شمع ها/
آتش در دل پروانه زدن
چون شمع به روی گلو گردش ایام زدن
شمع دوریست که پروانه بگردد گرد آن
جمع شمعی که سوی جانانه زدن
ماحصل نقطه پرگار جهانیم
خوش آنکه پرگارش دور خوبی بر جهان متبلور زدن
چه تبلور الماس که در دل دیگران خوبی برای دل جانانه زدن
حسام الدین شفیعیان
قلب تپنده اگر ریشه کند
فکر را آغاز سر ریشه کند
قلب تپنده مغز تفکر شعر درون ماست
غزل بیت بیتش سروده ناسروده ماست
اینجا مدار عاشقی پرچین اقاقیاست
کمی برای شعرم بذر بشو اینجا سرودن ناسروده هاست
Hesam-shafieian