۲۰ آوریل ۱۸۸۹ – ۳۰ آوریل ۱۹۴۵) سیاستمدار آلمانی و رهبر حزب ناسیونال سوسیالیست کارگران آلمان بود. او در سال ۱۹۳۳ با انتخاب به عنوان صدر اعظم آلمان به قدرت رسید. در سال ۱۹۳۴ پیشوای آلمان[۲] شد و تا زمان مرگ خود در سال ۱۹۴۵ بر این کشور حکم راند. آلمان به رهبری هیتلر با تهاجم به لهستان در اول سپتامبر ۱۹۳۹ باعث آغاز جنگ جهانی دوم در اروپا شد. او در طول جنگ در عملیاتهای نظامی نقش پررنگی داشت و طراح اصلی هولوکاست قلمداد میشود.
هیتلر در اتریش که در آن زمان بخشی از اتریش-مجارستان بود، متولد شد و در لینتس پرورش یافت. در سال ۱۹۱۳ به امپراتوری آلمان نقل مکان کرد و در طول جنگ جهانی اول در ارتش این کشور خدمت کرد. در سال ۱۹۱۹ به حزب کارگران آلمان که بعداً به حزب ناسیونال سوسیالیست کارگران آلمان تغییر نام داد، پیوست. در سال ۱۹۲۱ به عنوان رهبر این حزب انتخاب شد و دو سال بعد در ۱۹۲۳ تلاش کرد تا با کودتا در مونیخ قدرت را به دست بگیرد، اما ناموفق بود و به زندان افتاد. در زندان، جلد اول اتوبیوگرافی و مانیفست سیاسی خود، نبرد من را تکمیل کرد. پس از اینکه بعد از تنها چند ماه در سال ۱۹۲۴ از زندان آزاد شد، با انتقاد از پیمان ورسای و ترویج پانژرمنیسم، یهودستیزی و مخالفت با کمونیسم به وسیله رهبری کاریزماتیک خود و پروپاگاندای حزب، به محبوبیت عظیمی در بین عامه مردم رسید. او سرمایهداری بینالمللی و کمونیسم را بخشی از توطئههای یهودیان میدانست.
در ماه نوامبر سال ۱۹۳۲، حزب نازی علیرغم داشتن بیشترین کرسی در رایشستاگ، اکثریت را در اختیار نداشت. در نتیجه، هیچ حزبی قادر نبود آرای لازم برای به قدرت رساندن نامزد خود برای صدارت را جمعآوری کند. فرانتس فن پاپن، صدر اعظم سابق و طرفداران محافظهکارش، رئیسجمهور پاول فن هیندنبورگ را راضی کردند هیتلر را به صدارت برگزیند. بدین ترتیب هیتلر در ۳۰ ژانویه سال ۱۹۳۳ به این عنوان رسید. اندکی بعد، رایشستاگ قانون تفویض اختیارات را به تصویب رساند که آن را نقطه آغاز تبدیل جمهوری وایمار به آلمان نازی، نظام تکحزبی بر پایه تمامیتخواهی و ایدئولوژی نازیسم، میدانند. هیتلر خواستار یک آلمان بدون یهودیان بود و تلاش داشت تا نظم نوینی را در برابر نظم بینالمللی که به دید او به شکل ناعادلانهای پس از جنگ جهانی اول توسط فرانسه و بریتانیا شکل یافته بود، به کرسی بنشاند. آلمان در ۶ سال نخست حضور او در قدرت شاهد یک احیای اقتصادی سریع پس از رکود بزرگ، رهایی از بند محدودیتهای تحمیل شده پس از جنگ جهانی اول و ضمیمه کردن مناطق آلماننشین اطراف بود که هیتلر را در میان مردم بسیار محبوب ساخت.
هیتلر قصد داشت تا برای مردم آلمان در اروپای شرقی فضای حیاتی مهیا کند زیرا تصور میشد که آلمان از نظر جغرافیایی منابع کافی برای جمعیت خود ندارد. سیاست خارجی تهاجمی هیتلر که با همین مسئله مرتبط بود، به عنوان دلیل اصلی آغاز جنگ جهانی دوم در اروپا در نظر گرفته میشود. او در مقیاس وسیعی آلمان را تجدید تسلیحاتی کرد و آلمان را در ۱ سپتامبر ۱۹۳۹ در تهاجم به لهستان رهبری نمود که سبب اعلان جنگ بریتانیا و فرانسه به این کشور گردید. ماه ژوئن سال ۱۹۴۱، عملیات بارباروسا، تهاجم آلمان به شوروی آغاز شد و تا پایان این سال، بیشتر اروپا و شمال آفریقا به تصرف آلمان و متحدانش در نیروهای محور درآمد. پس از سال ۱۹۴۱ آلمان رفتهرفته فتوحات خود را از دست داد و تا سال ۱۹۴۵، متفقین ورماخت را بهطور کامل شکست دادند. آدولف هیتلر در ۲۹ آوریل سال ۱۹۴۵ با معشوقه خود اوا براون ازدواج کرد و کمتر از ۲ روز بعد به همراه او دست به خودکشی زد تا به اسارت ارتش سرخ شوروی در نیاید. جسد هیتلر و همسرش پس از مرگ سوزانده شد.
آلمان تحت رهبری هیتلر و ایدئولوژی نژادی او، مسبب مرگ ۶ میلیون یهودی و میلیونها قربانی دیگر شد؛ قربانیانی که گفته میشود توسط هیتلر و طرفدارانش «مادون انسان» تلقی میشدند یا از نظر اجتماعی «نامطلوب» بودند. هیتلر و رژیم نازی همچنین مسئول مرگ حدود ۱۹٫۳ میلیون غیرنظامی و اسیر جنگی نیز بودند. بدین جهت اعمال هیتلر و ایدئولوژی نازیسم تقریباً در سراسر دنیا مسائلی شدیداً پلید به حساب میآید.
هیتلر جنگ جهانی اول را به عنوان «بزرگترین در میان همه تجربهها» توصیف کرد و توسط افسران مافوقش به خاطر شجاعت مورد تحسین واقع شد.[۷۷] حضور در جنگ حس میهنپرستی او را تقویت کرد و شکست و تحقیر آلمان باعث شوکه شدن او شد.[۷۸] ناراحتی که به دلیل شکست به او تحمیل شد، سرآغاز شکل گرفتن ایدئولوژی او گردید.[۷۹] مانند سایر میهنپرستان آلمانی، هیتلر به «از پشت خنجر خوردن»[و ۲۴] معتقد بود؛ به اینکه ارتش آلمان در «میدان نبرد جنگ را نباخت»، بلکه توسط غیرنظامیها از «از پشت خنجر خورد.» او یهودیان، مارکسیستها و کسانی که عهدنامه آتشبس را برای پایان دادن به جنگ امضا کردند (کسانی که بعدها به «مجرمان نوامبر» معروف شدند) را به خاطر شکست آلمان سرزنش میکرد.[۸۰]
پیمان ورسای آلمان را مجبور کرد که بخش بزرگی از قلمروی خود را به فاتحان واگذار کند و راینلاند را غیرنظامیسازی کند. این عهدنامه آلمان را در شرایط تحریم اقتصادی قرار داد و مجبور به پرداخت غرامتهای سنگینی کرد. بسیاری از آلمانیها این عهدنامه را ناعادلانه و تحقیرآمیز میدیدند؛ به خصوص به خاطر ماده ۲۳۱ که آلمان را مسئول آغاز جنگ اعلام کرده بود.[۸۱] پیمان ورسای و مشکلات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی که پس از آن در آلمان ایجاد شد، بعدها به دستاویزی برای هیتلر جهت اهداف سیاسی خود تبدیل گشت.[۸۲]
در همین اوقات هیتلر قدیمیترین نظر ثبت شده خود در ربط با یهودیان را ابراز کرد؛ او در نامهای به تاریخ ۱۶ سپتامبر ۱۹۱۹ به آدولف گیملیخ[و ۲۷] دربارهٔ مسئله یهود نوشت و در آن نامه هیتلر گفت که هدف دولت باید «حذف همه یهودیان» باشد.[۸۹]
سخنرانیهای تند و تیز هیتلر در آبجو فروشیها باعث افزایش محبوبیتش شدند. به عنوان یک عوامفریب،[۱۰۲] او در سخنرانیهایش از مضامین پوپولیستی شامل چون بز طلیعه[پ] قربانیکردن کسانی که آنها را باعث وضعیت سخت اقتصادی مخاطبانش میخواند، بهره میبرد.[۱۰۳][۱۰۴]هیتلر در زمان سخنرانی عمومی از جذابیت شخصی و درک وضعیت روانی جمعیت به سود خود استفاده میکرد.[۱۰۵][۱۰۶] مورخان تأثیر هیپنوتیزمکننده بلاغت و لفاظی او بر جمعیت در زمان سخنرانی، و چشمانش بر جمعی کوچک را قابل توجه یافتهاند.[۱۰۷] الگیس بودریس[و ۳۲] سر و صدا و رفتار جمعیت زمانی که هیتلر در یک گردهمایی به سال ۱۹۳۶ حاضر شد را به خاطر میآورد؛ برخی بر روی زمین افتادند و پیچ میخوردند و حتی قدرت نگهداری مدفوع خود را از دست داده بودند.[۱۰۸] آفونتس هِک،[و ۳۳] یکی از اعضای سابق جوانان هیتلری، نیز تجربه مشابهی داشتهاست:
هیتلر به خانه ارنست هانفستنگل[و ۴۳] فرار کرد و حتی گزارش شدهاست که به خودکشی فکر کردهاست.[۱۱۹] زمانی که ۱۱ نوامبر ۱۹۲۳ به جرم خیانت دستگیرش کردند، افسرده اما آرام بود.[۱۲۰] محکمه او در دادگاه خلق در مونیخ به تاریخ فوریه ۱۹۲۴ آغاز شد[۱۲۱] و آلفرد روزنبرگ[و ۴۴] به صورت موقت رهبری حزب نازی را عهدهدار شد. در اول آوریل، هیتلر به پنج سال زندان در زندان لاندسبرگ محکوم شد.[۱۲۲] نگهبانان در آن زندان با او رفتار دوستانهای داشتند و به او اجازه داده شد از طرفدارانش نامه دریافت کند و با هم حزبیهای خود دیدار داشته باشد. دادگاه عالی باوریا او را عفو کرد و علیرغم مخالفتهای دادستان دولتی، در ۲۰ دسامبر ۱۹۲۴ آزاد شد.[۱۲۳] با محاسبه زمان بازداشت، او در مجموع اندکی بیش از یک سال را در زندان سپری کرد.[۱۲۴]
زمانی که در زندان لاندسبرگ بود، هیتلر بیشتر قسمتهای جلد اول نبرد من (ابتدا قرار بود نامش چهار سال و نیم نبرد علیه دروغها، حماقت و بزدلی باشد) را ابتدا به امیل ماوریس[و ۴۵] و سپس به رودلف هس[و ۴۶] دیکته کرد.[۱۲۵][۱۲۶] این کتاب که به دیتریش اکارت تقدیم شده بود، یک اتوبیوگرافی بود و تفکرات هیتلر و برنامههای او جهت تبدیل جامعه آلمان به یک جامعه مبتنی به نژاد را شرح میداد. هیتلر در طول این کتاب یهودیان را «میکروبها» و «زندانیان بینالمللی جامعه» توصیف میکند. بنا به تفکرات او، تنها راه حل نابودی آنها بود. علیرغم اینکه او توضیح نمیدهد این نابودی چگونه قرار است اتفاق افتد، به گفته ایان کرشاو تمایل او به نسلکشی غیرقابل انکار است.[۱۲۷]
نبرد من که در دو جلد در سالهای ۱۹۲۵ و ۱۹۲۶ منتشر شد، از ۱۹۲۵ تا ۱۹۳۲ فروشی معادل ۲۲۸٬۰۰۰ نسخه داشت. در ۱۹۳۳ که اولین سالی بود که هیتلر به صدارت رسید، ۱ میلیون نسخه دیگر از کتاب مذکور به فروش رسید.[۱۲۸]
اندکی قبل از اینکه عفو مشروط شامل حال هیتلر شود، دولت باواریا سعی کرد او را به اتریش دیپورت کند.[۱۲۹] صدر اعظم فدرال اتریش با استدلالی مبنی بر اینکه حضور هیتلر در ارتش آلمان باعث شده تابعیت اتریشی او بیاعتبار شود، درخواستشان را رد کرد.[۱۳۰] هیتلر در جواب به تاریخ ۷ آوریل ۱۹۲۵ از تابعیت اتریشی خود دست کشید.[۱۳۰]
به عنوان رئیس کشور، هیتلر به فرمانده کل قوا تبدیل شد. بلافاصله بعد از مرگ هیندنبورگ، بنا به پیشنهاد فرمانده رایشسور، سوگند وفاداری مرسوم نیروهای مسلح نه به شخص دارای جایگاه فرماندهی کل قوا (مقامی که بعداً نامش را به فرمانده عالی تغییر دادند)، بلکه به شخص هیتلر و با ذکر نام او ادا شد.[۱۸۳] در ۱۹ اوت، ادغام دو منصب ریاستجمهوری و صدارت عظمی در یک همهپرسی و با ۸۹٫۹۳ درصد رای موافق تأیید شد.[۱۸۴]
دولت هیتلر معماری را در مقیاس عظیمی مورد حمایت قرار داد. آلبرت اشپر[و ۶۶] که در تفسیر کلاسیکگرای هیتلر از فرهنگ آلمانی نقش مهمی داشت، به ریاست برنامه ساخت و سازی که قرار بود در برلین انجام شود، منصوب شد.[۱۹۹] علیرغم تهدید چندی از کشورها به تحریم، آلمان از بازیهای المپیک ۱۹۳۶ میزبانی کرد. هم در بازیهای المپیک زمستانی ۱۹۳۶ در گارمیش-پارتنکیرشن[و ۶۷] و هم در بازیهای المپیک تابستانی ۱۹۳۶ برلین، هیتلر شخصاً مسابقات را افتتاح و در مراسمهایی که برگزار شد هم شرکت کرد.[۲۰۰]
در آوریل هیتلر به فرماندهی عالی ورماخت دستور داد برای فال گرون[و ۷۵] (مورد سبز) آماده شود؛ فال گرون اسم رمز حمله به چکسلواکی بود.[۲۲۷] در پنجم سپتامبر، رئیسجمهور چکسلواکی ادوارد بنش[و ۷۶] در نتیجه فشارهای دیپلماتیک فرانسه و بریتانیا از «طرح چهارم» رونمایی کرد که هدف آن سازماندهی قانونی مجدد کشورش بود. در طرح چهارم با بیشتر مطالبههای هنلاین جهت خودمختاری سودتنلند موافقت شده بود.[۲۲۸] واکنش حزب هنلاین به پیشنهاد بنش آغاز درگیریهای خشونتآمیز با پلیس چکسلواکی بود که در نتیجه آن در بخشی از مناطق سودتنلند حکومت نظامی اعلام شد.[۲۲۹][۲۳۰]
در اواخر ۱۹۳۸ و اوایل ۱۹۳۹، ادامه بحران اقتصادی که از تجدید تسلیحات ناشی میشد، هیتلر را مجبور کرد که بودجه دفاعی را به صورت قابل ملاحظهای کاهش دهد.[۲۴۰] در سخنرانی «صادر کن یا بمیر» به تاریخ ۳۰ ژانویه ۱۹۳۹، هیتلر خواستار توسعه اقتصادی جهت افزایش ذخیره ارزی آلمان شد تا هزینه مورد نیاز جهت خرید ماده اولیه با کیفیت برای ساخت سلاح را تأمین کند.[۲۴۰]
در ۱۴ مارس ۱۹۳۹، اسلواکی تحت خطر مجارستان، اعلام استقلال کرد و آلمان آن کشور را تحت حمایت خود گرفت.[۲۴۱] روز بعد، ضمن نقض توافق مونیخ و شاید در نتیجه عمیقتر شدن بحران اقتصادی،[۲۴۲] هیتلر به ورماخت دستور داد به چک حمله کند. هیتلر در قلعه پراگ آن سرزمین را تحتالحمایه آلمان اعلام کرد.[۲۴۳]
در ۹ آوریل، نیروهای آلمان به دانمارک و نروژ حمله کردند. در همان روز هیتلر ظهور رایش بزرگ ژرمنی،[و ۸۲] چشماندازی که در آن ملل ژرمنتبار اروپا شامل هلندیها، فلاندریها و اسکاندیناویاییها تحت رهبری آلمانیها یک امپراتوری با «نژادی خالص» را ساختهاند، را اعلام کرد.[۲۷۱] در مه ۱۹۴۰، آلمان به فرانسه حمله و لوگزامبورگ، هلند و بلژیک را هم فتح کرد. این فتوحات موسولینی را در ۱۰ ژوئن بر آن داشت که با هیتلر متحد شود. در ۲۲ ژوئن، آلمان و فرانسه پیمانی جهت ترک مخاصمه به امضا رساندند.[۲۷۲] بنا به کرشاو، محبوبیت هیتلر در آلمان—و حمایتها از جنگ—بعد از بازگشت او از پاریس به برلین در ۶ ژوئیه به اوج خود رسید.[۲۷۳] بعد از پیروزیهای غیرقابل انتظار و تند و تیز، هیتلر ۱۲ ژنرال را به درجه فیلد مارشال ترفیع داد.[۲۷۴][۲۷۵]
بریتانیا که مجبور شده بود نیروهای مسلح خود را از فرانسه خارج کند،[۲۷۶] به همراه دیگر ممالک مشترکالمنافع به جنگیدن در نبرد آتلانتیک ادامه داد. بعد از اینکه نخستوزیر جدید بریتانیا، وینستون چرچیل، پیشنهاد صلح را رد کرد، هیتلر دستورهایی مبنی بر حمله به پایگاههای نیروی هوایی بریتانیا و ایستگاههای راداری جنوب شرق انگلیس صادر کرد. در ۷ سپتامبر، حملات هوایی نظاممند شبانه به لندن آغاز شد. لوفتوافه اما موفق نشد نیروی هوایی بریتانیا را در نبردی که به نبرد بریتانیا معروف شد، شکست دهد.[۲۷۷] تا پایان سپتامبر، هیتلر بدان نتیجه رسید که برتری هوایی جهت حمله به بریتانیا قابل کسب نیست و نتیجتاً، دستور به تأخیر عملیات شیر دریایی داد. حملات هوایی شبانه به شهرهای بریتانیا، از جمله لندن، پلیموث و کاونتری تشدید شد و تا ماهها ادامه پیدا کرد.[۲۷۸]
روز ۲۲ ژوئن سال ۱۹۴۱، با نقض پیمان مولوتوف-ریبنتروپ، بیش از ۳ میلیون نفر از سربازان قدرتهای محور به شوروی حمله کردند.[۲۸۳] این تهاجم با اسم رمز عملیات بارباروسا با هدف نابودی اتحاد جماهیر شوروی و تسخیر منابع طبیعی آن برای حملات بعدی علیه قدرتهای غربی انجام پذیرفت.[۲۸۴][۲۸۵] در جریان حمله، مناطق وسیعی شامل منطقه بالتیک، بلاروس و اوکراین به تصرف مهاجمان درآمدند. تا اوایل ماه اوت، نیروهای محور ۵۰۰ کیلومتر پیشروی کرده و در نبرد اسمولنسک پیروز شدند. هیتلر به گروه ارتش مرکز دستور داد موقتاً پیشروی به سمت مسکو را متوقف کرده و نیروهای زرهی خود را به محاصره لنینگراد و کیف معطوف کند.[۲۸۶] این توقف به ارتش سرخ فرصت داد تا نیروهای تازهنفس ذخیره خود را بسیج کند. این اقدام را یکی از مهمترین عوامل شکست طرح تهاجم به مسکو که ماه اکتبر ۱۹۴۱ آغاز و ماه دسامبر همان سال بهطور فاجعهباری به پایان رسید، دانستهاند.[۲۸۶] پس از این شکست، هیتلر فرماندهی عالی نیروی زمینی[و ۸۴] را شخصاً بر عهده گرفت.[۲۸۷]
روز ۷ دسامبر تهاجم امپراتوری ژاپن به پایگاه دریایی ایالات متحده در پرل هاربر به وقوع پیوست. چهار روز بعد هیتلر نیز در جانب متحد خود به ایالات متحده اعلان جنگ داد.[۲۸۸] روز ۱۸ دسامبر ۱۹۴۱ هاینریش هیملر از هیتلر پرسید «با یهودیان روسیه چه کنیم؟» که هیتلر به او پاسخ داد «به عنوان پارتیزان نابودشان کنید.»[و ۸۵][۲۸۹] به گفته مورخ اسرائیلی یهودا بائر این نزدیکترین چیز به یک دستور مستقیم از طرف هیتلر برای نسلکشی یهودیان در جریان هولوکاست است که تاریخدانان در دست دارند.[۲۸۹]
هیتلر بیشتر از رهبران سایر کشورهای درگیر جنگ جهانی دوم بر مسائل جنگی کشور خود سلطه داشت. او کنترل خود بر نیروهای مسلح را در ۱۹۳۸ تقویت کرده بود و بعد از آن همه تصمیمات مهم در ربط با استراتژیهای نظامی آلمان توسط او اتخاذ میشد. تصمیمات پر ریسک او در حمله به نروژ، فرانسه و کشورهای سفلی در ۱۹۴۰ درحالیکه مشاوران نظامیاش با آن موافق نبودند، موفقیتآمیز از آب درآمد اما استراتژیهای دیپلماتیک و نظامی او جهت بیرون کردن بریتانیا از جنگ به شکست انجامیدند.[۳۷۲]
هیتلر در خانوادهای با یک مادر مؤمن به مسیحیت کاتولیک و یک پدر روحانیستیز متولد شد؛ پس از ترک خانه، او هرگز در آیین عشای ربانی شرکت نکرد و هفت آیین را به جا نیاورد.[۳۸۱][۳۸۲][۳۸۳] آلبرت اشپر ذکر میکند که ضدیت هیتلر با کلیسا بنا به دلایل سیاسی بود و درحالی که او هرگز به صورت رسمی دین خود را ترک نکرد، هیچ علاقهای هم به آن نشان نمیداد.[۳۸۴] اشپر اضافه میکند هیتلر باور داشت در صورتی که یک دین سازماندهی شده وجود نداشته باشد، مردم رو به سوی عرفان خواهند گذاشت؛ مسلکی که آن را موجب عقب افتادگی میدید.[۳۸۴] هیتلر اعتقادات دینی ژاپنیها یا اسلام را دین مناسبتری برای آلمانیها میدانست، زیرا بر آن بود که مسیحیت باعث نرمخویی جامعه میشود.[۳۸۵]
جان اس. کانوی میگوید هیتلر اساساً با کلیساهای مسیحی ضدیت داشت.[۳۸۶] بنا به گفته بولاک، هیتلر به خدا باور نداشت، روحانیستیز بود و با دید تحقیر به اخلاقیات مسیحی نگاه میکرد، زیرا آن را در مغایرت با «بقای اصلح» میدید.[۳۸۷] او آن ابعاد پروتستانتیسم را که با دیدگاههایش مناسب بود را میپسندید و برخی عناصر کلیسای کاتولیک مانند سلسله مراتب آن، نیایشسرایی و اصطلاحات آن را اقتباس کرده بود.[۳۸۸]
از دید هیتلر، کلیسا یک سازمان سیاسی محافظهکار مؤثر در جامع بود[۳۸۹] و در قبال آن سیاستی را اتخاذ میکرد که به سود اهداف سیاسیاش در همان لحظه باشد.[۳۸۶] در انظار عمومی، هیتلر معمولاً لب به ستایش «میراث مسیحی» و «فرهنگ آلمانی مسیحی» میگشود و از «عیسیِ آریایی» که با یهودیان جنگید سخن میگفت.[۳۹۰] با این حال گفتههایش در ستایش مسیحیت با آنچه در خفا میگفت، در تضاد بود؛ مانند «چرند» و «مزخرف بنا شده بر دروغ» توصیف کردن مسیحیت.[۳۹۱]
بر اساس یک گزارش دفتر خدمات راهبردی ایالات متحده، یکی از اهداف طرح جامع نازیها این بود که تأثیر کلیساهای مسیحی در رایش را از بین ببرند.[۳۹۲][۳۹۳] هدف نهایی هیتلر، نابودی کامل مسیحیت بود.[۳۹۴] او از همان آغاز چنین هدفی داشت، اما بیان کردن آن به صورت عمومی را غیر مقتضی یافته بود.[۳۹۵] بنا به گفته بولاک، هیتلر بنا داشت تا پایان جنگ برای انجام نقشه خود صبر کند.[۳۹۶]
اشپر نوشتهاست که هیتلر نسبت به باورهای عارفانه هیملر و آلفرد روزنبرگ و تلاش هیملر برای اینکه باورهای اساطیری را با خط مشی اساس درآمیزد، نظری منفی داشت. او عملگرا بود و تمرکز خود را بر روی مسائلی میگذاشت که آنها را کاربردی میدید.[۳۹۷][۳۹۸]
محققان حدسهای مختلفی زدهاند که هیتلر از امراضی چون سندرم روده تحریکپذیر، بیماریهای پوستی، آریتمی قلب، تصلب شرایین،[۳۹۹] بیماری پارکینسون،[۲۹۴][۴۰۰] سیفلیس،[۴۰۰] آرتریت گیجگاهی[۴۰۱] و وزوز گوش[۴۰۲] رنج میبرد. در گزارشی که به سال ۱۹۴۳ برای دفتر خدمات راهبردی توسط والتر سی. لانگر از دانشگاه هاروارد تهیه شد، ذکر گردیده که هیتلر یک سایکوپاتی و دارای اختلال روانی است.[۴۰۳] روبرت جی.ال. وایت در کتابی به سال ۱۹۷۷ حدسی را مبنی بر ابتلای هیتلر به اختلال شخصیت مرزی مطرح کرد.[۴۰۴] هنریک ابرل و هانتس-یواخیم نئومان معتقدند علیرغم آنکه هیتلر از تعدادی مریضی از جمله بیماری پارکینسون رنج میبرد، او دارای توهمات پاتولوژیکال نبود و از تصمیمات خود کاملاً آگاه و در نتیجه مسئول آنها بود.[۴۰۵][۳۱۳] اثبات نظریات مربوط به وضعیت پزشکی هیتلر سخت است و دادن وزن بیش از حد به آنها میتواند باعث شود اتفاقات روی داده در دوره نازی به مشکلات احتمالی سلامت یک شخص نسبت داده شود.[۴۰۶] کرشاو معتقد است با بررسی نیروهای اجتماعی که منجر به دیکتاتوری نازیها و سیاستهای آنها شدند، دید وسیعتری به تاریخ آلمان میگشاید، تا اینکه دلایل جنگ جهانی دوم و هولوکاست در یک نفر جستجو شود.[۴۰۷]
معاصران هیتلر خودکشی او را به باطل شدن یک افسون مربوط دانستند.[۴۲۴][۴۲۵] حمایت عمومی از هیتلر در زمان مرگش پایین آمده بود و تعداد کمی از آلمانیها بر مرگ او دریغ خوردند؛ به گفته کرشاو، بیشتر شهروندان و پرسنل نظامی مشغول وفق دادن خود با سقوط کشور یا فرار از میدان نبرد بودند و نتیجتاً هیچ اهمیتی به موضوع ندادند.[۴۲۶] بنا به جان تولاند، مورخ، ناسیونال سوسیالیسم بدون یک رهبر مانند یک حباب ترکید.[۴۲۷]